آنچه در مورد فرسودگی زناشویی عمدتاً مشاهده میشود فقدان حمایت و پرورش احساسات کودک درون افراد است که این مسئله حمایت از احساسهای فرد توسط بالغ درون
او امکان پذیر است. همسرانی که ارتباط خود را صرفاً با عشق آغاز کرده اند به دلیل این که از اهمیت توجه به بالغ درون در حفظ و بقاء عشق خود بی اطلاع هستند کم کم به مراحلی وارد میشوند که کودک درون آنان آزرده و خسته است.
یکی از مشکلات مهمی که اغلب بین همسران پیش میآید وجود تابوهای فرهنگی ( ممنوعیت عرفی) دربارهی آموزش صحیح روابط جنسی و عدم آگاهی افراد به مراحل چهارگانهی یک ارتباط جنسی است.
با این که کلاسهای آموزش پیش از ازدواج - که اجباری هم هستند - فرصت مغتنمی برای تشریح یک ارتباط طبیعی و مطلوب جنسی است، اما تابوهای فرهنگی مانع از تشریح و آموزش درست اصول روابط جنسی میشوند و این کلاسها آن بار آموزشیای را که باید داشته باشند، ندارند .
در ارتباط جنسی - نه صرفاً عمل جنسی که میتواند به یکسری فعالیتهای فیزیولوژیک خلاصه شود - در مرحله آغازین میل یا کشش جسمی و ذهنی شروع و با تحریک و تصحیح بدن و سپس ارضاء جسمی و ذهنی و در نهایت گذر از مرحلهی خاتمه، رابطه پایان مییابد. مرحله چهارم یا خاتمه ارتباط معمولاً نادیده گرفته میشود و قدردانی کلامی و غیرکلامی ( نوازش های سطح یک و دو) به دلیل فقدان اطلاعات همسران از اهمیت آن انجام نمیشود.
بدین گونه یک رابطه زناشویی مناسب که در سالهای اولیه پیوند زوج در تقویت و تحکیم حریم زناشویی نقش محوری داشت کم کم به یک عمل تکراری و تکلیف گونه تبدیل میشود که بدون مغازله و معاشقه است، و فقط حکم یک عمل جنسی صِرف ( بدون نوازش های سطح دوم) تبدیل میشود که نتیجهی آن عادت و دلزدگی روانی دو طرف است(خواصی، ۱۳۸۹).
۲-۱-۱-۳- دلایل بروز و نشانه های دلزدگی زناشویی
فصل دوم: پیشینه پژوهش
دلمردگی و خسته شدن از همسر معمولا وقتی رخ میدهد که آن شور و هیجان اولیه زندگی مشترک از بین میرود و همسران که تصور میکردند یکدیگر را میشناسند، با ادبیات متفاوتی با یکدیگر روبهرو میشوند. در این وضعیت نوعی «صمیمیت بیروح» در روابط بین زوجها برقرار است که ممکن است هر یک، طرف مقابل را مسئول به وجود آمدن آن بداند از جمله دلایل فرسودگی عبارتند از:
۱- توقعات غیرمنطقی و غیرواقع بینانه: گاهی توقعات فرد آنقدر بالا و غیرواقع بینانه است که ازدواج با هر فرد دیگری هم نمیتواند آن توقع ها را برآورده کند. مثلاً زنی که توقع دارد شوهرش که از صفر زندگی را با او شروع کرده باید یکساله هم خانه و هم ماشین بخرد معلوم است با دیدن واقعیت دلزده میشود.
۲- گذشتن از فاز هیجانی اول ازدواج: وقتی زن و شوهر از فاز هیجانی و عاطفی اول ازدواج بیرون میآیند، هر حادثه کوچکی را بهانه میکنند تا به همسرشان یک برچسب منفی بزنند. در این مواقع سکوت مردها نشانه بیاحساسیشان تلقی میشود و یک بار محبت نکردن زنها نشانه نامهربانیشان.
۳- نگفتن احساسات به یکدیگر: اگر همسران نیازهای خود را مطرح نکنند یا در رابطه با همدیگر پی به نیازهای یکدیگر نبرند و به راه حل مثبتی برای برآورده کردن نیازهایشان نرسند، خطر دلزدگی دو چندان میشود .
به گمان همسران، عشق کاملکننده زندگی آن ها خواهد بود اما عشق به تنهایی نمیتواند دایره صمیمیت را شکل دهد. زمانی صمیمیت در اوج بود اما حالا شور و احساسات فروکش کرده است و خود واقعی طرفین برای هم آشکار شده است (بوون، ۱۹۶۶).
روانشناسان میگویند ممکن است فرسودگی و خستگی از روابط با همسر ریشه در روابط مخدوش در دوران کودکی دارد. شاید یکی از همسران توجه لازم و کافی را از والدین خود در دوران کودکی دریافت نکرده است و احساس میکند نمیتواند در مقابل همسر آنچنان که باید جلوهگری کند یا به خود بابت روابطی که با همسرش برقرار کرده است، ببالد و افتخار کند. او به طور طبیعی نارضایتی از روابط با والدین را به رابطه با دیگران و به ویژه همسرش تعمیم میدهد. از نظر روانی فاصله گرفتن از همسر میتواند به دلزدگی تعبیر شود فرد از خود میپرسد: چرا باید با کسی زندگی کنم که نمیتواند تمام نیازهای مرا برآورده کند. البته ریشه دلزدگی فقط در دوران کودکی نیست و گاه دلایل دیگری مثل «جنگ قدرت» هم دارد. زندگی
فصل دوم: پیشینه پژوهش
زوجی را تصور کنید که دایم و بابت همه چیز از کوچک و بزرگ گرفته با هم بحث میکنند. درباره پول، وقت خواب، تربیت بچهها و حتی نوع پوشش. رابطهای که بر محور چنین مشاجراتی بچرخد و نتوان پایانی بر آن یافت، قطعاً مخدوش است.
از سوی دیگر، نگرش منفی هم به صمیمیت یک رابطه خاتمه میدهد فرد با خود می گوید:«اگر کسی کاری برای من نمیکند، چرا من باید کاری انجام دهم. البته فرسودگی خود یک دفاع است. وقتی فرد نمیخواهد احساساتی مانند خشم و ناامیدی را بروز دهد، احساس
فرسودگی پیدا میکند. وقتی مدتهای مدید همسران درباره آنچه آزارشان میدهد، صحبت نکنند، دچار دلزدگی میشوند و هر دو در تنهایی به دنبال جایی هستند که کمی آرامش و رضایت بیشتری را تجربه کنند. بنابراین کارشناسان تأکید میکنند دلزدگی را نه فقط یک احساس بلکه یک علامت منفی در زندگی مشترک محسوب کنید (بوون، ۱۹۶۶).
در هر مرحلهای از زندگی، و در هر موقعیت جدید، همه آدمها باید بطور مداوم بین امنیت و قابل پیشبینی بودن از یک طرف و عطش ماجراجویی و چالش از طرف دیگر، انتخاب کنند. وقتی افراد امنیت زیاد داشته باشند، ممکن است دچار یکنواختی کُشندهای شوند که ذهن را تیره و تار کرده و روحیه را از بین میبرد. اگر از طرف دیگر، زندگی سراسر چالش و ماجراجویی داشته باشند، ممکن است منابعشان به شدت تخلیه شود و زندگی پرهرج و مرج و غیرقابلپیشبینی را بگذرانند. هدف عالی برای هر فرد پیدا کردن بهترین تعادل بین این دو انتخاب است.
وقتی قرار باشد فقط خودمان را در نظر داشته باشیم، این فرایند به اندازه کافی مشکل خواهد بود. وقتی وارد یک رابطه نزدیک میشویم، از آن سختتر شده و مجبور خواهیم بود به طور متقابل بین تعارضاتمان با طرف مقابل تعادل ایجاد کنیم.
زوجها در ابتدای رابطه تا حد زیادی برای استقبال از ماجراجوییهایی که ارتباطشان ایجاد میکند مشتاق هستند. آنها جذب سختی کشف همدیگر میشوند و به طور پیوسته افکار، اعمال و احساسات جدیدی را تجربه میکنند. در این شرایط که هنوز نمیدانند رابطهشان تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد، نیاز به راحتی و امنیت هنوز به خاطرشان خطور نکرده است(خواصی، ۱۳۸۹).
همینطور که همدیگر را میشناسند و سرعت اکتشافات جدید کاهش مییابد، زوج بیشتر و بیشتر نگران آینده رابطه میشوند. هر دو طرف یا یکی از آنها هرگونه تغییرات شخصی تهدیدآمیز را محدود میکند و به جای روابط قابلپیشبینی به هم پاداش میدهند. به شریکهایی تبدیل میشوند که سعی میکنند محدودیتهای همدیگر را بپذیرند به جای اینکه
فصل دوم: پیشینه پژوهش
آنها را به چالش بکشند. وقتی دو طرف اجازه میدهند که گذشته، آیندهشان را تعریف کند، اکتشافات اولیه آنها در منطقه ناشناخته به وضعیت رکود تبدیل میشود و این محدودیتهای انتخاب شده را عشق واقعی و ماندگار میپندارند.
۱- نشانه های جسمی: بعضی افراد اصلا فرسودگی را یک نوع احساس خستگی و کسالت میدانند، دلزدهها علامتهایی مثل بیحالی، سردردهای مزمن، دردهای شکمی و بیاشتهایی یا پرخوری هم از خودشان نشان میدهند. دلزدهها از نظر جسمی هم از پا میافتند.
۲- نشانه های عاطفی: دلزدهها قبل از هر چیز احساس آزردگی میکنند. آنها حس میکنند در زندگی مشترک اذیت میشوند. تمایلی به حل مشکلات نشان نمیدهند و امیدی هم ندارند مشکلاتشان حل شود. گاهی این ناامیدی و اندوه آنان را به وادی افسردگی میکشاند. آنها احساس میکنند زندگی پوچ و بیمعنایی دارند. حس میکنند کسی را در زندگی ندارند که از آنها حمایت عاطفی کند.
۳- نشانه های روانی: دلزدهها خودشان را باور ندارند، حس میکنند شکست خوردهاند و خودشان را دوست ندارند. درست همین احساسات را نسبت به همسرشان هم دارند. آنها دیگر نه همسرشان را قبول دارند و نه میتوانند او را دوست داشته باشند(کوزن و روزنبرگ، ترجمه فرهنگ، ۱۳۷۸).
۲-۱-۱-۴- حفظ روابط زناشویی
عشق، باآنکه محرک قدرتمندی برای زوجهاست که یار و یاور هم باشند، خوشبخت شوند و تشکیل خانواده بدهند، برای ادامه زندگی و حفظ زندگی زناشویی کافی نیست و نقشی در ایجاد خصوصیات شخصی و مهارتهایی که لازمه زندگی مشترک موفق است ندارد. لازمه داشتن مناسبات حسنه کیفیات و خصوصیات فردی متعهد است که از جمله آنها میتوان به تعهد، حساسیت، سخاوت، ملاحظه، صمیمیت، وفاداری، مسئولیت، اعتماد و اطمینان اشاره کرد. زن و شوهر به همکاری، مودت حسن تفاهم و باورهای همگون نیاز دارند. باید انعطا فپذیر، پذیرنده و بخشنده باشند، باید خطاهای یکدیگر را تحمل کنند و به خصوصیات هم بها بدهند. تنها درصورت وجود این خصوصیات و تقویت به مرور ایام آنهاست که ازدواج به بلوغ و شکوفایی میرسد.
ازدواج با سایر مناسبات زندگی تفاوت دارد. وقتی زوجی با هم زندگی میکنند و متعهد به حفظ زندگی مشترک هستند، توقعاتی از هم پیدا میکنند. هر کدام انتظار دارند که از عشق بیقید و شرط، صمیمیت و وفاداری و حمایت دیگری برخوردار باشند. زن و شوهر، به طور
فصل دوم: پیشینه پژوهش
صریح، یا غیر مستقیم، کلامی و غیرکلامی خود را به رعایت این نیازهای عمیق متعهد کردهاند هر اقدام زن یا شوهر مفاهیمی مشتق از این امیال و انتظارات دارد(کوزن و روزنبرگ، ترجمه فرهنگ، ۱۳۷۸؛ بوون، ۱۹۶۶).
به خاطر شدت احساسات و توقعات و تحت تأثیر وابستگی عمیق و معانی سمبلیک و اغلب دلبخواهی، که زن و شوهر برای اعمال یکدیگر در نظر میگیرند. احتمال برداشت سوء تفسیر و نادرست رفتارهای آنها ازهم زیاد است. وقتی دراثر سوء تفاهم اختلافاتی بروز میکنند، زن و شوهر به جای توجه به مسئله، درمقام سرزنش یکدیگر حرف میزنند، وقتی مشکلات
نمایان میشوند و خصومت و سوءتفاهم بالا میگیرد، زن و شوهر جنبه های مثبت و قوت یکدیگر را از یاد میبرند و بهتدریج کار به جایی میرسد که اصل زندگی مشترک زیر سؤال میرود و گرفتاری اصلی و عامل سوءتفاهم فراموش میشود آرون بک، سوءتفاهم را مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی میداند به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلاف و پیآمدهای ناشی از آن میشود (بک، ترجمه قراچهداغی، ۱۳۸۲).
طبق تحقیقات مایکلگورین که بیش از۲۰ سال به طول انجامید، مغزانسان در جریان مراحل مختلف ازدواج تغییرات زیادی را تجربه میکند. همین تغییرات مغزی سبب ایجاد تغییرات رفتاری میگردد. ادراک صحیح این تغییرات همان کلید دستیابی به ازدواج موفق است.
این تغییرات شامل ۴ مرحله به شرح زیر میباشد:
الف ) مرحله عشق: وقتی زن و شوهر احتمالی، با یکدیگر آشنا میشوند و رابطه عاطفی بین آنها برقرار میشود، مغز آنها وارد مرحله « عاشق شدن » میگردد. در این مرحله، بدن آنها مادهای موسوم به فرومونز[۲۴] تولید میکند. به عنوان مثال، هنگامی که زن و مرد به یکدیگر نگاه میکنند، خود را به هم بسیار نزدیک و وابسته میبینند و احساس میکنند که یک روح در دو جسماند دراین میان هورمون اکسیتوسین نقش بسیار مهمی ایفا میکند این هورمون را هورمون ایجاد وابستگی مینامند. این هورمون همان هورمونی است که در بدو زایمان مادر در بدن او ترشح میشود و عامل به وجودآمدن وابستگی عمیق مادر به نوزادش است. به همین دلیل این هورمون، زن و مردی را که عاشق یکدیگر هستند به هم وابسته میسازد. اکسیتوسین باعث میشود که طرفین رابطه، رفتارهای ناخوشایند یکدیگر را نبینند.
فصل دوم: پیشینه پژوهش
ب) مرحله دلسردی: چندمین ماه یا حتی یک سال پس از ازدواج، هورمونها و شیمی مغز دچارتغییراتی میگردند، بخش« فکرکردن » در مغز به وجود نقاط ضعف درشریک زندگی پی میبرد. دراین مقطع است که زن و شوهر به راحتی از رفتارهای یکدیگر ناراحت میشوند. اگر زوجین در مرحله اول با یکدیگر ازدواج کرده باشند، در مرحله دوم نسبت به انتخاب خود دچار شک و تردیدی جدی خواهند شد و به سادگی در مییابند که ازدواج آنها با مشکلی روبهرو شده است اما این مرحله کاملاً طبیعی است و این دلسردی ناشی از تغییرات شیمیایی بدن است و گذر از این مرحله، به منظور همگام کردن دو دیدگاه متفاوت الزامی است (بک، ترجمه قراچهداغی، ۱۳۸۲).
بررسی اثربخشی مشاوره ی گروهی مبتنی بر رویکرد ارتباطی ستیر بر فرسودگی زناشویی و میل به طلاق زوجین مراجعه کننده به مراکز مشاوره۹۳۰