ریف[۹۱] (۱۹۹۵) کیفیت زندگی را شامل شش مؤلفه میداند: ۱- پذیرش خود: به معنای احترام به نفس بر اساس آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود است. ۲- هدف داشتن در زندگی: روشن ترین نظریه در مورد هدف داشتن در زندگی از فرانکل[۹۲] است. فرانکل سالهای سختی را در اردوگاه نازیها گذراند. او در طول این سالها به دلیل داشتن هدف زنده ماند. او باور داشت که افراد با بهره گرفتن از هدف در زندگی، میتوانند در مقابل سختیها و رنجها پایداری و مقاومت کنند. ۳- رشد شخصی: به صورت شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. به دست آوردن تواناییهای جدید که مستلزم رو به رو شدن با شرایط سخت و مشکلات است حاصل میشود. ۴- تسلط بر محیط: یعنی فرد باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطراف خود تسلط داشته باشد. این کار در گرو آن است که فرد محیط را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان گونه نگه دارد. کنترل در زندگی، چالشی است که انسان، تا آخر عمر با آن رو به رو است. ۵- خود مختاری: به این معنا که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. ۶- روابط مثبت با دیگران: عبارت است از توانایی برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطهای و نیز عشق ورزیدن به دیگران (به نقل از رحیمینیت، ۱۳۹۲).
وبسینگ[۹۳] (۱۹۹۸) و وان دان[۹۴] (۱۹۹۴) به نقل از زنجانی طبسی (۱۳۸۳)، کیفیت زندگی را یک سازه بهزیستی روان شناختی کلی معرفی کردند که به وسیله “احساس انسجام و پیوستگی” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری میشود. آنان تأکید کردند که بهزیستی روانی، سازهای چند بعدی است و به صورت ۱- عاطفه: احساسات مثبت، ۲- شناخت: زندگی قابل درک و کنترل، ۳- رفتار: علاقه به کار و فعالیت، ۴- خودپنداره: توانایی اثبات خویشتن و ۵- روابط بین فردی: تعامل اجتماعی، بروز میکند.
کینگ و هیندز[۹۵] (۲۰۰۳) معتقدند مؤلفه کیفیت زندگی چهار بعد دارد: بعد فیزیکی که شامل مفاهیمی مثل قدرت، انرژی، توانایی انجام فعالیتهای روزمره و مراقبت از خود میشود؛ بعد روانی که عبارت است از اضطراب، افسردگی و ترس؛ بعد اجتماعی در مورد رابطه فرد با خانواده، دوستان و همکاران است و بعد روحی که شامل درک فرد از زندگی و معنای آن میشود.
ریبریو[۹۶] (۲۰۰۴)، کیفیت زندگی را اینگونه تعریف میکند، کیفیت زندگی مفهوم وسیعی است که همه ی ابعاد زندگی از جمله سلامت را دربرمیگیرد و این اصطلاح مربوط به ابعاد فیزیکی، اجتماعی، جسمی و معنوی است (به نقل از ساندرسون، ۱۳۹۱) .
دانان جایا[۹۷] (۲۰۰۶؛ به نقل از قزلسفلو و اثباتی، ۱۳۹۰)، کیفیت زندگی را مجموعهای چند بعدی از رفاه اقتصادی، شرایط محیطی و وضعیت سلامتی تعریف کردهاست که به وسیله ی شخص با گروهی از افراد درک میشود.
به اعتقاد شولتز و وینستد- فرای[۹۸] (۲۰۰۱)، کیفیت زندگی یک درک کاملا ذهنی و شخصی است که بر رضایت فرد از عوامل مؤثر بر رفاه جسمی، عاطفی و اجتماعی او مبتنی است.
از دیدگاه هانت و مارشال[۹۹] (۲۰۰۰؛ به نقل از رحیمینیت، ۱۳۹۲)، کیفیت زندگی عبارت است از میزان آگاهی فرد از تجارب زندگی خود و نقشی که در آن تجارب دارد.
از منظر فرناندز[۱۰۰] و گوئررو (۲۰۰۰؛ به نقل از زندیپور، ۱۳۹۹) کیفیت زندگی اصطلاحی کلی است که دربرگیرنده دامنه ی وسیعی از ساختارهای اجتماعی مانند سلامت، محیط، مسکن و نظام سیاسی است.
ایوانز و کوپ[۱۰۱] (۱۹۸۹؛ به نقل از خادمیان، ۱۳۹۰) ابعاد کیفیت زندگی را بعد جسمانی، روانی، اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، تفریحی و معنوی میدانند.
کینگ (۱۹۹۴) نیز معتقد است ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، روحی روانی و شغلی بر کیفیت زندگی تاثیر میگذارند (عابدینی، ۱۳۹۲).
جالوویس[۱۰۲] (۱۹۹۰) کیفیت زندگی را شامل سلامتی، توانایی عملکرد و رضایت از زندگی در اروپا بیان میدارد (طباطبایی، ۱۳۹۲).
تمامی پژوهشگران بر سه اصل در ارتباط با مفهوم کیفیت زندگی توافق دارند (رحیمیان، ۱۳۸۸؛ به نقل از طباطبایی، ۱۳۹۲): ۱- کیفیت زندگی یک ارزش ذهنی است و افراد خود، قضاوت کنندگان راجع به کیفیت شان هستند. ۲- کیفیت زندگی یک ماهیت پویا است نه یک ماهیت ایستا، بدین معنا که یک فرایند وابسته به زمان بوده و تغییرات درونی و بیرونی در آن دخیل هستند. ۳- کیفیت زندگی یک مفهوم چند بعدی است و باید از زوایا و ابعاد مختلف سنجیده شود.
پژوهشها (هالندر و همکاران، ۱۹۹۶؛ کوران و تینمان، ۱۹۹۶، به نقل از غفاری و رضایی، ۱۳۹۲) نشان میدهند که بیماری وسواس منجر به پایین آمدن کارکرد اجتماعی، خانوادگی و کیفیت زندگی افراد میگردد. افرادی که بیماری وسواسی دارند، علاوه بر مشکل وسواس، از کیفیت زندگی و عملکرد اجتماعی پایینی نیز برخوردار هستند (تینی و همکاران، ۲۰۰۳). نتایج تحقیق کارنو و همکاران(۱۹۸۸) نشان داد که افراد دارای مشکل وسواسی دوست دارند خودشان را از نظر کیفیت زندگی در سطح پایینی ارزیابی کنند و همچنین این افراد از نظر اشتغال و وضعیت مالی نسبت به گروههای دیگر در سطح پایین قرار دارند. بیماران وسواسی کیفیت زندگی خودشان را بعد از درمان بیماریشان به طور معنی دار نسبت به قبل از درمان بهتر ارزیابی کردند (مورتیز و همکاران، ۲۰۰۵؛ لوچنر و همکاران، ۲۰۰۳؛ بابو[۱۰۳] و همکاران،۲۰۰۱).
کورن و همکاران (۱۹۹۶) دریافتند که کیفیت زندگی در افراد مبتلا به OCD در مقایسه با افراد دارای شرایط مزمن پزشکی مثل دیابت یا در جمعیت عمومی با شدت بیشتری مختل شده است (به نقل از استنگلر[۱۰۴] و همکاران، ۲۰۰۶). همچنین مطالعه اخیر راپاپورت و همکاران (۲۰۰۵) نشان داد که کیفیت زندگی بیماران دارای اختلالات اضطرابی به خصوص OCD یا اختلالات عاطفی در مقایسه با افراد جامعه بهنجار دارای اختلال بیشتری است. مطالعات در بیماران توسط بایستریتسکی[۱۰۵] و همکاران (۲۰۰۱) نشان داد که کیفیت زندگی بیماران مبتلا به OCD از همتایان خود با اسکیزوفرنی پایین تر است. در مقابل باب و همکاران (۲۰۰۱) کیفیت زندگی یکسانی در گروههای بیماران OCD و اسکیزوفرنی گزارش کردند. به تازگی پیشبینی شده است که در افراد مبتلا به OCD، افسردگی و وسواسهای فکری بیشتر از وسواسهای عملی در کیفیت زندگی مداخله میکند (ماسلیس[۱۰۶] و همکاران، ۲۰۰۳). مورتیز و همکاران (۲۰۰۵) یک همبستگی بین کیفیت زندگی، شدت افسردگی و تعدادی از علائم وسواس پیدا کردند.
جمع بندی و نتیجه گیری