شاعر خود و یار خویش را در کودکی و جوانی به رود پُر جوشی مانند کرده که در جستجوی دریا در حرکت بودند و از بد روزگار در نیمه راه به ریگزار ریختند و از ادامهی مسیر بازماندند. و یا تشبیه به شمعی پر نور که در ظلمت خفت و به فراموشی سپرده شد. مجموع مشخصه های بیانی موجود در این شعر است.
lt="تحقیق - متن کامل - پایان نامه” width="390″ height="390″ />
باز هم
بیا بیا که به سر، باز هم، هوای تو دارم / به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم
مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی / که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم
چو گل نشسته به خون و چون غنچه بسته دهانم / چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم
بلای جان مَنَت آفرید و کرد اسیرم / شکایت از تو ندارم، که از خدای تو دارم
به هجر کرده دلم خو، طمع ز وصل بریدم / که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
به خامشی هوس سوختن، چو شمع نمودم / به زندگی طلب مردن از برای تو دارم
خطا نکردم و کُشتی مرا به تیر نگاهت / عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم
به دام من، دل شیران شرزه بود فتاده، / غزال من! چه شد اکنون که سر به پای تو دارم؟
نکرد رحم به من- گرچه دید تشنه ی وصلم / همیشه این گله زان لعل جان فزای تو دارم
دلم ز غم پُر و جامم ز باده، جای تو خالی / که بنگری که چه هم صحبتی به جای تو دارم!
به پیشت ارچه خموشم، ولیکن از تو چه پنهان / که با خیال تو گفتار در خفای تو دارم…
(مجموعه اشعار، جای پا، بازهم، صفحه ۱۵۸)
این غزل سیمین غزل عاشقانهی گلایه آمیزی است از ایام هجران و طلب بازگشت محبوب است. می توان گفت شکوایی عاشقانه از ایام فراق نزد خداست به شهادت این بیت:
بلای جان منت آفرید و کرد اسیرم
شکایت از تو ندارم، که از خدای تو دارم
تشبیه خویشتن به گلی در خون نشسته و غنچه ای دهان بسته و نیز تشبیه دل به لاله از حیث خونین بودن و داغ بر دل داشتن از جفای یار، تشبیه نگاه محبوب به تیر در نشان گیری و خطا ناپذیری، تشبیه خود به دام در فریبندگی و دلربایی، آوردن ترکیب « شیران شرزه » به استعاره از مردان، تشبیه یار به غزال در رمندگی و گریزپایی، آوردن ترکیب « لعل جانفزا » به استعاره از لب همه مشخصات بیانی موجود در این غزل است.
در غزل:
ای خوش آن روز
ای خوش آن روز که با یار سر و کارم بود / بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود
آن که من بسته زنجیریی مویش بودم / وه، چه خوش بود! که او نیز گرفتارم بود
شب که مهتاب به خلوتگه من می تابید / یار من نیز در اندیشه دیدارم بود
گرچه در خانه من بود زهر گونه چراغ / یاد او شمع شب افروز شب تارم بود
صبح دم نور چو در پنجره ها می خندید / در بَرم خنده به لب بوسه طلب یارم بود
وقت تابیدن خورشید در آیینه آب / روی اونیز در آیینه پندارم بود
حیف و صد حیف که امروز به هیچم بفروخت / آن سیه چشم که یک روز خریدارم بود
گرچه یارم شده امروز دلازارم، لیک / یاد می آرم از آن روز که دلدارم بود…
(مجموعه اشعار، چلچراغ، ای خوش آن روز، صفحه ۲۲۳)
شاعر با اشاره ای به ارتباطات عاشقانه در روزگار وصال، اکنون به ایام فراق گرفتار آمده و از این مهجوری شکوه سر می دهد، ترکیب « بسته زنجیری » کنایه از دیوانه و توصیفی است از ن هایت عشق، مشابه کردن « تابش مهتاب به خلوتگه » را به « در اندیشه دیوار بودن » یار و نیز مشابه کردن« پرتو نور صبحگاهان » را به « لب خندان و بوسه طلب یار »، همچنین « تابش خورشید بر آب » و مانند کردن آن به « روی یار در آینهی خیال » تصاویر ترسیم شدهی شاعرانه ایست که در غزل به منصهی ظهور رسیده است. سپس شکایت از جفای یار در بیت:
حیف و صد حیف که امروز به هیچم بفروخت
آن سیه چشم که یک روز خریدارم بود
که اضافه تشبیهی « سیه چشم » را استعاره از محبوب گرفته است و در اختتام غزل باز اشاره به وفای زنان حتی پس از ترک یار که:
گرچه یارم شده امروز دلازارم، لیک
یاد می آرم از آن روز که دلدارم بود…
ترجیح زن را در یادآوری ایام خوش وصال نشان می دهد. این همه تصاویری بود که از در آمیختن مفاهیم و شاخصه های بیانی در این غزل آفریده شدند.
نمونهی دیگر از بیان فراق و شکوه از هجران یار در بیتی از شعر« موج خیز» مشهود است:
عمری گذاشتی به دلم داغ غم، بیا
تا داغ بوسه نیز به سیما گذاریم
(مجموعه اشعار، مرمر، موج خیز، صفحه ۳۰۹)
در این بیت دوبار واژهی « داغ » به کار گرفته شده که در مصرع نخست، معنای اوج اندوه در ایام فراق از این لغت مستفاد می شود و در مصرع دوم نشان بوسهی وصال به اعتبار طلب باز آمدن یار در مصراع نخست معنایی است که در کاربرد دوم از آن مستفاد می شود.
در این شعر شکوهی عاشقانهی زنی است از بی اعتباری معشوق و بی پاسخ ماندن تلاش های او برای جلب نظر محبوب، عدم باور اظهار عشق، اندیشه نکردن از عمق مهر، اهمیت ندادن به زیبایی های ظاهری و التفات نکردن به احوال زن درون مایهی این غزل است.
بر من گذشتی
بر من گذشتی، سر بر نکردی از عشق گفتم باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت سودای مهرش در سر نکردی
گفتم گلم را می بویی از لطف حتی به قهرش پرپر نکردی
|